لحظه فراموش نشدنی
سلام بارانم ازاینکه اینقده دیر اینا رو برات میگم معذرت میخوام مامانی آخه نبود. لحظه ای که به دنیا اومدی اولین گریه قشنگ تو شنیدم زیاد گریه نکردی وقتی آوردنت بیرون نمی دونی که چه شوقی داشتم که ببینمت بعد این همه انتظار وقتی دیدمت گریم گرفت تو اتاق عمل از شوق زیاد از دکتر پرسیدم این بچه منه .چشمات باز بود مامانی ، دستو پا می زدی ، خیلی لحظه قشنگی بود فقط می خواستم بغلت کنم و ببوسمت .نمی دونی چقدر خدا رو شکر کردم که سالمی .وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون بابا منتظرم بود ، با گریه گفتم دخترمونو دیدی ،بابا یه برق خاصی تو چشماش بود با خوشحالی و بغض گفت آره خیلی نازه چشماش باز بود. باران مامان این قشنگ ترین لحظه بود برام ، لحظه ای که شما پیش ما او...
نویسنده :
افسانه- مهدی
23:58